شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ
سالهای سال با مطالعه آثاری از بزرگان طنز لذت می بردیم، می خندیدیم، شوخی می کردیم، کنایاتی می زدیم، از ابیات شعر در محاورات روزمره و در تقویت شوخ مزاجی استفاده می نمودیم. گاهی و مثلا ، کمی به وضعیت روزگار حاکم دخالت می دادیم. منظورم اینست که بیشتر آثار را با دیدگاهی از فنون ادبی و هنری و حتی جهت سرگرمی می سنجیدیم و سعی می کردیم در مقایسه آثار شاعران با همدیگر به اندیشه هایی برسیم که شاید بتوانند در پیشرفت های ادبی مان موثر باشند.در واقع شاید به جرات بتوان گفت که جایگاه اجتماعی طنز چنان باز نشده بود و یا نمود و جلوه فیزیکی به خود نگرفته بود. ولی گذشت زمان و شرایط های حاکم بر زندگی که روزبروز در زمان خود ما اتفاق افتاد و جامعه را دچار تغییر و تحول های خاص نمود که توانست هنر طنز را از یک هنر به یک موجودیت ارزشمند اجتماعی تبدیل نماید و الان به نظر نگارنده ، طنز یک هنر نیست بلکه یک توانمندی اجتماعی است که بعضی ها بلد هستند و الان بدون طنز روز و شب نیست... چونکه طنز یک واقعیت انکار ناپذیر است و این واقعیت بصورت روزمره در زندگی ما حاکم است. البته شیرین و تلخ بودنش نیز جای خود دارد و قابل بررسی می باشد.همه بهتر می دانیم که طنز و روش این هنر حساس بسیار مخصوص و سخت است. طنز ، با هر رشته و روش هنری که اجرا شود باید مرهمی بر دردی باشد و یا بتواند لبخندی اندیشمندانه و شیرین بر زبان بیاورد و یا انسانها را به تفکری عمیق وابدارد و ... بالاخره باید بتواند تغییری در اندیشه و نوع تفکر و نگرش انسانها به جامعه و حیات بشری ایجاد نماید.سالهای سال است که حمید آرش ، این دنیای فانی را به ما سپرده است. آنقدر شخصیت طنزی داشت که این کارش هم نشات گرفته از آن است. اگر دنیا فانی و نبود و باقی بود که او این ر شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 16:33

سلطان عشق حقیقت حمید آرش‌آزادسردار جنگ خرافت حمید آرش‌آزادسرمایۀ صنع ادب ، اوج معرفتدیر اویتر شراب شهامت حمید آرش‌آزاداستار عیب جامعه‌نی برکنار ائدن شاعردوزگون صفاته علامت حمید آرش‌آزادطنز أدبله دوداقدا گولوش قویان طنّاز صاحب نفس سلامت حمید آرش‌آزادآداب شعره مالک اولان خوش قلم شاعراستاد فنّ بلاغت حمید آرش‌آزادتوصیفی نه لازم قارانلیق گجه‌ده بیر آیأیشیق ساچیر گوزه راحت حمید آرش‌آزادقدیمکی یاری گئدرکن أدیبدی " شادی" ‌نی ناشادسیامک أوندان عنایت حمید آرش‌آزادحسین نجفی (شادی)14/5/1402 شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 16:33

اگربوداشعارطنز،بکرازومی شنیدیم اگربودشاداب وخندان پیش می تاختیم،اساساملت ماکمبوداخلاق وشادابی دارداززمین وزمان غم می بارد،ذهن راول می کنی سراغ نفرت وکینه ومنفی ها می رود،منفی بافی می کند.بهترین جنبش ،خیزش تغییرواصلاح آنست که بارقص وپایکوبی وبگوبخندصورت پذیرددرهمچوجنبش هاجای هنرمندان،شعراوطنزپردازانی چیره دستی چون استادآرش خالیست،بلاهت ،جهالت و تحجرطرف رابرجسته کرده به خودش برگرداند.بیائیدیادونام آرش وآرش هاراگرامی بداریم، ازآنهاالهام بگیریم، دورخاطره اش جمع شویم بردوام راهش پیمان بندیم همدلی وهمبستگی رابیشترکنیم،درافشای رذیلت هاوتبلیغ فضیلت هابکوشیم، آزادی راپاس بداریم یارویاورکوشندگان وپویندگان باشیم.برماست که باقلم وقدم به یاری نسل های دهه هفتاد،هشتادبشتابیم تنهایشان نگذاریم.مطمئنم اگرآرش عزیززنده بوددراعتلای این مطالبه گری وآزادی خواهی سهیم گشته ودین خودرابنحواحسن ادامی کرد،یادش گرامی،راهش پررهروباد.سپاس ازسیامک آزادکه درنکوداشت پدرصمیمانه می کوشد. محمدحسين طهماسب ‌پور ( شهرک میرزا) شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 16:33

«مدير ـ آموزگار» دبستان روستايي شدم. هم كلاس پنجم ابتدايي را تدريس مي‌كردم و هم وظيفه‌ي مدير، ناظم و دفتردار را بر عهده داشتم. علاوه بر اين‌ها، مسئول خريد و توزيع «تغذيه‌ي رايگان» هم بودم. براي هر دانش‌آموز 12 ريال در نظر گرفته شده بود كه يك ريال آن خرج كرايه ماشين و حمل بار مي‌شد و 11 ريال براي بچه‌ها مي‌ماند كه غيرنقدي بود. مدرسه ما در آغاز كار بيش‌تر از 60 نفر دانش‌آموز داشت.در جريان «اصلاحات ارضي» به ارباب‌ها اجازه داده بودند كه بخش‌هاي قابل توجهي از بهترين و مرغوب‌ترين زمين‌هاي روستا را براي خود بردارند و بقيه را بين كشاورزها تقسيم بكنند. چنين كاري در جريان «انقلاب صنعتي» در انگلستان هم انجام شده بود و انگليسي‌ها چنين زمين‌هايي را «رانت» و يا «رنت» مي‌گفتند.ارباب روستاي محل خدمت من، بهترين زمين‌ها را خودش برداشته و مقدار زيادي را نيز در اختيار قوم و خويش‌هاي نسبي و سببي‌اش قرار داده بود كه در ضمن، نوكري او را هم مي‌كردند. اعضاي «انجمن ده» هم همان افراد بودند و به همين دليل، ارباب هنوز هم نفوذ قابل توجهي در روستا داشت. و در واقع هنوز هم حكومت مي‌كرد و باج مي‌گرفت. از طرف ديگر، زمين هموار و پهناوري كه در آن «هفته بازار» و «بازار مكاره» تشكيل مي‌شد، بخشي از ملك شخصي ارباب بود و ساكنان روستاي خودمان و اهالي روستاهاي دور و نزديك كه براي عرضه‌ي كالا‌هاي خود در «هفته بازار» به آن روستا مي‌آمدند هر كدام بايد 10 تومان به عوامل ارباب پرداخت مي‌كردند كه در مجموع مبلغ قابل توجهي مي‌شد.يك روز عصر، يكي از اعضاي «انجمن ده» پيش من آمد. چند دقيقه‌اي از اين طرف و آن طرف صحبت كرد. بعد، يك دفعه در مورد ميزان پولي كه آموزش و پرورش براي «تغذيه‌ي رايگان» در اختيار من قرار مي‌داد پرسيد. جواب دا شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 15:15

مي‌توانستم صبح‌ها، يكي ـ دو ساعت زودتر از خواب بيدار شوم و خودم را به بازار و سر كار قالي‌بافي برسانم. اما عصرها، رفتن از بازار به دانشگاه و بازگشت از آنجا به خانه‌ام در خزانه‌ي قلعه مرغي، كار خيلي مشكلي بود. به همين دليل، گاهي حتي نمي‌توانستم خودم را به جلسه‌ي امتحاني هم برسانم و همين غيبت‌ها موجب شدند سه ترم پشت سر هم نمره نياورم و مشروط و در نهايت از دانشگاه اخراج شوم.ديگر در تهران كاري نداشتم. به تبريز برگشتم. زرنگي لازم را نداشتم كه به دنبال كارهاي نان و آب‌دار بروم. از طرف ديگر، مطالعه‌ي آثار «صمد بهرنگي»، «علي‌اشرف درويشيان»، «قدسي قاضي‌نور» و ديگران، من را علاقه‌مند كرده بود كه هر طوري شده به استخدام آموزش و پرورش دربيايم و «معلم روستاهاي آذربايجان» بشوم. كاري كه فكر نمي‌كردم به آن سختي باشد، هنوز نمي‌دانستم كه از دور دستي بر آتش داشتن با در ميان آتش بودن و سوختن تفاوت مي‌كند. خبردار شدم كه در «هشترود» معلم استخدام مي‌كنند. چند تا عكس و فتوكپي برداشتم و به «سراسكند» رفتم. كم‌تر افراد ديپلمه به آنجا رجوع مي‌كردند و بيش‌تر داوطلب‌ها مدرك «سيكل اول» داشتند. به همين خاطر، خيلي زود و در همان اولين روز استخدام شدم. طوري كه از من، حتي مدارك لازم را هم نخواستند و قرار شد بعداً بروم و مواردي مانند برگ گواهي عدم سوء پيشينه و غيره را تهيه بكنم كه من هم هيچ‌وقت تهيه نكردم.محل كارم در يكي از روستاها بود. اجازه خواستم به تبريز برگردم و وسايل زندگي‌ام را به روستا ببرم. فرداي آن روز كه باز به سراسكند رسيدم، با خودرو جيپ اداره، اسباب و اثاثيه‌ام را به محل خدمتم بردم.سال 53 بود كه من استخدام شدم و به روستا رفتم. همان سالي كه پيش از آن، عرب‌ها عليه غرب «تحريم نفتي» اعلام كرده بودند و ش شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 15:15

چهار نفر خانم آموزگار داشتم كه همگي هم دخترهاي 18 تا 22 ساله بودند. سه نفر از اين‌ها با چادرهاي معمولي به مدرسه مي‌آمدند و در آن‌جا هم يكي‌شان چادر و روسري را كنار مي‌گذاشت. يكي از دخترها هم اصولاً خودش را «امروزي» مي‌دانست و اهل چادر و روسري نبود.آن عده از جوان‌هاي روستايي كه براي چند ماه به تهران رفته و حالا با كاپشن و شلوار «لي» و پيراهن و «تي‌شرت» با عكس هنرپيشه‌ها و نوشته‌هايي به زبان انگليسي به زادگاهشان برگشته بودند و عينك دودي مي‌زدند و موهاي سرشان را دراز مي‌كردند و «هيپي» مي‌شدند، خودشان را بالاتر از ساير جوان‌هاي روستايي مي‌دانستند و به خود حق مي‌دادند كه نظري هم به خانم معلم‌ها داشته باشند، زيرا كه دخترهاي ده «قديمي» بودند و شايستگي اين آقاپسرهاي روشن‌فكر را نداشتند.براي كاري به تبريز آمده بودم. دو روز بعد برگشتم و چون ماشين جيپ كرايه‌اي آماده بود، سوار شدم و نزديكي‌هاي ساعت 9 به ده رسيدم و به مدرسه رفتم.در مدرسه غوغايي بود. يكي از همان جوان‌هاي نيمه‌دهاتي و نيمه‌قرتي آن‌جا بود و يكي از خانم معلم‌ها با او دعوا مي‌كرد كه اين نامه‌ي مزخرف چيست كه برايش نوشته است.نيازي به پرس‌وجو نبود. حدس زدم كه چه اتفاقي افتاده است. تصميم گرفتم كاري بكنم كه چنين مزاحمت‌هايي ديگر تكرار نشود. روبه‌روي جوانك مزاحم ايستادم و در چشم‌هايش نگاه كردم. پررو بود. قيافه‌ي خروس جنگي به خودش گرفت. چاره‌ي ديگري نداشتم و بايد به سيم آخر مي‌زدم. دست چپم را الكي تكان دادم. حواس جوانك به آن طرف متوجه شد. در اين لحظه بود كه همه‌ي زورم را در دست راستم جمع كردم و يك مشت حسابي روي دماغش كوبيدم. پسرك قرتي گيج شد. مشت بعدي را با دست چپ و زير چشمش زدم و بلافاصله، لب‌هايش را هدف قرار دادم. جوانك طوري خودش ر شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 15:15

برايمان دو واحد آموزش نمايشنامه‌نويسي گذاشته بودند كه در اين كلاس‌ها، استاد «خسرو حكيم رابط» تدريس مي‌كرد. اين استاد مسلم تئاتر، به آموزش سطحي كفايت نمي‌كرد و از ما مي‌خواست كه به تئاتر برويم و نمايشنامه‌ها را به نقد بكشيم.در آن روزها، نمايش‌هاي خيلي ارزشمندي را در تبريز به روي صحنه مي‌بردند كه بعضي‌ها در خود دانشگاه و تعدادي ديگر در سالن كتابخانه‌ي تربيت و جاهاي ديگر اجرا مي‌شد. چند نمايشنامه از «گوهر مراد» ـ «غلامحسين ساعدي» ـ و نيز نمايشنامه‌هاي «سيزيف و مرگ»، «معدنچي‌ها»، «حادثه درويشي»، «در پوست شير»، «كرگدن» و... را در شهرمان بر روي صحنه بردند و همه‌ي اين‌ها، در مدت زماني كم‌تر از سه سال برگزار شدند.تا جايي كه به ياد دارم، دست‌اندركاران اين اجراها، دانشجويان هنرمندي مثل علي كوهپايه، منصور حميدي، احمد قهرماني و... بودند كه انصافاً خوش مي‌درخشيدند.ما، نقد تئاتر را واقعاً بلد نبوديم. خود من به جاي اينكه به نمايشنامه بپردازم، به بازي‌ها مي‌پرداختم و از هنرمندها انتقاد يا تقدير مي‌كردم. بعضي از هم‌كلاسي‌ها، حتي وضعي بدتر از من داشتند و بيش‌تر به حاشيه‌ها اهميت مي‌دادند. مثلاً «حسن» بعد از ديدن تئاتر «معدن‌چي‌ها» تنها به دكور آن پرداخته و نوشته بود كه در دكور، از وسايل گران‌بها استفاده شده است. در حالي كه بعد از خوانده شدن نقد «حسن»، دانشجويان هنرمندي كه به صورت آزاد و به عنوان مهمان در كلاس ما حاضر شده بودند، گفتند كه وسيله‌ي گران‌بهايي در كار نبوده و آنان، روزنامه‌ها را سريش‌مالي كرده و به ديوارها چسبانده‌اند تا ديوارهاي يك «معدن سنگ» را مجسم بكنند.كم‌كم ياد گرفتم كه متن تئاترها را هم مورد نقد و بررسي قرار بدهم، طوري كه ديگر دست‌بردار نبودم و حتي بعد از پاس كردن واحدهاي مرب شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53

«بهمن» بچه‌ي شمال بود. بعد از تعطيلات عيد، او را در كلاس نديديم. آخرهاي ارديبهشت‌ماه بود كه دوباره سروكله‌اش پيدا شد. ولي اين بار خيلي فرق كرده بود.پيش از آن، در روز دانشجو و ساير اعتراض‌هاي دانشجويي، او را در ميان بچه‌هاي معترض نديده بوديم. در هيچ تظاهراتي هم شركت نكرده بود. به همين دليل، زماني كه يكي از دوستان رودسري گفت كه بهمن از اواخر اسفند تا روزهاي آخر ارديبهشت‌ در زندان بوده، خيلي تعجب كرديم. بعضي‌ها هم اصلاً باور نكردند، ولي باز عده‌اي عقيده داشتند كه او، احتمالاً راه و روش درست مبارزه را مي‌داند و اهل سر و صدا، تظاهر و آرتيست‌بازي نيست.سه ـ چهار روز بعد، ديديم كاريكاتور دو نفر از دختران هم‌كلاسي در تخته سياه كشيده شده و در مورد هر كدام، حرف‌هاي ركيكي هم نوشته بودند. تعجب كرديم.روزهاي بعد، كاريكاتورها و جمله‌هاي زشت در مورد دخترها تكرار شد. در ضمن، بهمن تبديل به يك آدم غيرمنطقي، پر سر و صدا و مزاحم شده بود. هميشه كارهايي مي‌كرد كه سر و صداي استادان و دخترهاي دانشجو درمي‌آمد. يك بار هم هوس كرد به ما توهين بكند و به ترك‌هاي آذربايجاني توهين كرد، ولي عكس‌العمل‌ها طوري شد كه ديگر اين كار را تكرار نكرد.خود بهمن، در مورد رفتارهايش چيزي نمي‌گفت و در برابر انتقادها، يا مي‌خنديد و يا اگر مي‌ديد طرف دعوايش يك آدم منطقي يا ضعيف است و او را كتك نخواهد زد، حتي فحش‌هاي ركيكي هم مي‌داد، اما يكي ـ دو نفر از هم‌زبان‌ها و هم‌شهري‌هايش، تلاش زيادي مي‌كردند كه ديگران را قانع بكنند كه بهمن يك مبارز ضدرژيم است و مي‌خواهد با اين اداها و اطوارها رد گم بكند!خيلي از بچه‌ها، اين طرز استدلال و دفاع جانب‌دارانه را قبول نداشتند. افرادي كه اهل مطالعات سياسي بوده و به بعضي راديوها گوش مي‌كردند و يا شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53

«حاج حسن» مرد جهان‌ديده و زرنگي بود. برادرش «حيدر» هم چيزي از او كم نداشت. اين دو نفر، حداقل از سال 1324 وارد فعاليت‌هاي سياسي شده و بارها به زندان با تبعيد رفته و در زمان‌هايي هم فراري شده بودند و در اين زندان‌ها، تبعيدها و فرارها، شهرهاي زيادي را گشته و آدم‌هاي زيادي را شناخته بودند.يك روز «جواد» به ديدن من آمد. در سراي «وزير» بازار «عباس‌آباد» تهران، قالي‌بافي مي‌كردم. آن روز «حاج حسن» هم آنجا بود. او نسبت فاميلي با كارفرماي من ـ «ايوب رفوگر» ـ داشت و زياد به ديدنش مي‌آمد.جواد را به حاج حسن معرفي كردم و گفتم كه خانواده‌ي او در اصل تبريزي هستند و مدتي نيز در اردبيل و اروميه زندگي كرده و بعدها ساكن تهران شده‌اند.بعد از رفتن جواد، حاج حسن در مورد شغل پدر جواد پرسيد. گفتم كه هنوز در اين مورد چيزي به من نگفته‌اند. حاج حسن گفت كه پدر دوست من از مهره‌ي مهم «ساواك» بوده و سال‌هاي سال در چند شهر شمال‌غرب كشور و هم‌چنين چند كشور خارجي، از جمله «سوييس» خدمت كرده است.حاجي توضيح داد كه پدر جواد، علاوه بر غرور و قدرت شغلي، اصولاً خودش هم يك آدم قدرت طلب، زياده‌خواه و زورگو است. او به عنوان شاهد ادعاي خود گفت كه در يكي از شهرستان‌هاي شمال‌غرب كه پدر جواد سمت رياست ساواك را عهده‌دار بوده، به دليل كمبود مراكز تفريح و فساد، رؤساي سازمان‌ها و ادارات مهم، شب جمعه‌هاي هر هفته، به نوبت در خانه‌ي يكي‌شان جمع مي‌شدند و به عيش و نوش و قمار مي‌پرداختند. در اين ميان، چون رئيس بانك ملي آن شهرستان پولدارتر از همه بوده، همپالكي‌ها هر بار مشروب زيادي به او مي‌خوراندند و بعد، با تقلب در چينش و توزيع ورق‌هاي قمار، به او كلك مي‌زدند و پول زيادي از او مي‌بردند.تا اينكه جناب رئيس بانك يك دفعه متوجه تقلب‌ها م شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 3:53

بسياري وقت‌ها بحث‌هايي پيش مي‌آمد كه كلاس درس مير اصلي خود را گم مي‌كرد و در راهي ديگر مي‌افتاد. سهم استاد «...» در اين ميان بيش‌تر از ديگران بود. گاهي تنها معني كردن يك واژه كافي بود تا او، ناخودآگاه و يا به طور آگاهانه، موضوع اصلي درس را رها بكند و به مسايل اجتماعي، انساني و عرفاني بپردازد كه اصولاً ربطي هم به رشته‌ي تحصيلي‌اش نداشتند. دانشجوها هم، براي مطرح كردن نظرهاي خود قاطي بحث مي‌شدند. اين بحث‌ها، بيش‌تر وقت‌ها به مسايل سياسي هم كشيده مي‌شد كه در اين صورت ناتمام مي‌ماند و بعد از خوردن زنگ، توسط جمع‌هاي سه ـ چهار نفري ادامه مي‌يافت.آن روز، صحبت از هنرپيشه‌ها و ورزشكارها بود. در آن زمان، هنوز فوتبال نتوانسته بود همه‌ي مغزها را مصادره بكند و بيش‌تر بحث‌ها در مورد ورزش‌هاي بوكس و كشتي انجام مي‌گرفت كه دليل اصلي‌اش نام بزرگاني مانند محمدعلي كلي، تختي و امثال اين‌ها بود. در مورد سينما هم، كم‌تر كسي حوصله‌ي شناختن كارگردان‌ها و نويسنده‌ها را داشت و معمولاً هنرپيشه‌ها را مي‌شناختند كه محبوب‌ترين آن سال‌ها هم، هنرپيشه‌هايي مانند «بهروز وثوقي»، «ناصر ملك‌مطيعي» به خاطر فيلم «قيصر» بودند و البته «محمدعلي فردين» هنوز هم در ميان اقشاري از مردم، محبوب و مطرح بود.«ماهپاره» كشته مرده‌ي سينما بود، تا آن اندازه كه حتي حسودي كساني را مي‌كرد كه يك بار يك هنرپيشه را از فاصله‌ي نزديك ديده بودند. درباره‌اش شنيده بوديم كه از اهالي كرج است. سالي چند بار به استوديوهاي فيلم‌سازي در تهران سر مي‌زند كه حداقل به عنوان «سياهي لشكر» در فيلمي شركت داده شود و يا با يك هنرپيشه، يك عكس بگيرد.اين بار هم، همين خانم از هنر و هنرپيشگي صحبت كرد. زماني هم كه بحث از سينما به ورزش كشانده شد، باز هم او موضوع قبل شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 12:07

«شهلا» كشته مرده‌ي خودنمايي بود. هم‌كلاس ديگرمان «اختر» هم همين اخلاق را داشت، ولي معلوم نيست به چه دليلي اين‌ها رو در روي هم قرار گرفته بودند و تلاش مي‌كردند هم‌ديگر را خراب بكنند و از رو ببرند.«شهلا» مي‌رفت و پرت‌ترين و دورترين مغازه‌هاي پارچه‌فروشي در بازار و خيابان‌ها را مي‌گشت و پارچه‌هايي مي‌خريد كه نظير آن‌ها در هيچ كجا پيدا نمي‌شد. از همين پارچه‌ها براي خودش لباس مي‌دوخت و مي‌پوشيد و زماني كه به كلاس مي‌آمد،‌ به بچه‌ها مي‌گفت كه اين ـ مثلاً ـ پيراهن را دخترخاله‌اش كه در پاريس و خيابان شانزه‌ليزه زندگي مي‌كند و در «سوربن» استاد دانشگاه است، به قيمت 500 فرانك خريده و با هواپيما برايش فرستاده است و اين مدل، تازه يك ماه بعد در اروپا همگاني خواهد شد!فكر مي‌كنم «اختر» هم در ميان پارچه‌فروش‌ها، دوست يا آشناي زرنگي داشت. چون دو روز بعد از خودنمايي شهلا، مي‌ديديم كه اختر هم عين همان پيراهن، با همان پارچه و همان رنگ و مدل پوشيده است. اما اين يكي در مقابل كنجكاوي دخترهاي هم‌كلاسي، مي‌گفت كه پارچه را به قيمت متري 35 تومان از «قيز بسدي بازار» خريده و 50 تومان هم پول دوخت داده و در واقع كمي بيش‌تر از 200 تومان برايش پول خرج كرده است.اين لجبازي‌ها در همه‌ي موارد ادامه داشت و هيچ كدام از اين‌ها هم از رو نمي‌رفتند. تا اينكه بالاخره يك روز شنيديم كه اختر گوينده‌ي تلويزيون تبريز شده است. در آن زمان هنوز بسياري از خانواده‌ها تلويزيون نخريده بودند، ولي گوينده شدن اختر، يك دفعه همه‌ي دخترهاي كلاس ما را خاطرخواه تلويزيون كرد كه هر روز بيايند و در مورد برنامه‌هايش صحبت بكنند. البته اين بار، شهلا تبديل به يك روشن‌فكر دو آتشه و منتقد هنري شده بود و از برنامه‌هاي تلويزيون تبريز انتقاد مي‌كرد كه شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arashazad بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 12:07